دستی رسیدو بال و پرم را کشید و رفت

از بال من شکسته ترین آفریدو رفت

خون گلوی زیر فشارم که تازه بود

با یک اشاره روی لباسم چکیدورفت

بدکاره ای به خاک مناجات سرگذاشت

وقتی صدای بندگی ام را شنیدورفت

شاید مرا ندید درآن ظلمتی که بود

با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت

روزم لگد نخورده به آخر نمیرسید

با درد بود اگر شب و روزم رسیدورفت

از چندجا ضریح تنم متصل نبود

پهلوی هم مرا وسط تخته چید ورفت

تابوت از شکستگی ام کار می گرفت

گاهی سرم به گوشه ی دیوار کشید ورفت

(یاباب الحوائج دست مارو بگیر آقاجان

تورو قسم به جان رضایت......)