مادر شهید گفت: «امروز فهمیدم که علی(ع) کیست، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟» آقا گفتندبفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شماها را بشنومگفتما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم اما در روضههایتان شرکت میکنیم و خیلی مواقع هم داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان مینشینیم و بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن نمیفهمیدم بعضی چیزها را ...

میگفتند، در دین شما بانویی (که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است) را بین در و دیوار گذاشتهاند، میخ به سینهاش خورده. نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.امروز با آمدن شمابه منزلمان، با وجود این همه گرفتاریی که دارید، من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیمهایش میرفت چهقدر بزرگ است، شما رهبر مسلمین جهان هستید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید و این در حالیست که اُسقُف ما، کشیش محلة ما هنوز به خانة ما نیامده !!»

پس از خروج از منزل ایشان آقا بچه ها را صدا کردند و گفتند: «این کار چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانه‌شان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به این‌ها محسوب می‌شود. نمی‌خواستید، داخل نمی‌آمدید.»



منبع : خبرگزاری مشرق