یکی ازبچه ها به ابراهیم گفت: ابرام جـون! تیـپ و هیکلت خیلی جالب
شده...توی راه که میومـدی دوتادختر پشت سرت بـودن و از تو حـرف میـزدند،
شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه
ورزشکاری
ابراهیم خیلی نارحت شد و رفت توی فکر....
اصلا تـوقع چنین چیزی را نداشت....
جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندم گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار
گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بـود... تیپش به هر
آدمی می خورد غیر از کشتی گیر...
بچه ها میگفتن:تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری
پیدا کنـیم. بعد هم لباس تنـگ بپوشـیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم،
آخه این چه لباس هائیه که میپوشی؟!
ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: ورزش اگه
برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه ای باشه ، فقط ضرره...
سلام بر ابراهیم / صفحه 41