دختر محجبه ای برای حل مسئله استاد رفت پای تخته. لبه ی چادرش روی زمین کشیده میشد، پسر یه چشمک به دختر پشت سری انداخت، روشو برگردوند و با نیشخند گفت: بچه ها به شریفی بسپریم لازم نیست امروز کلاس رو جارو بزنه[خنده کلاس]

دختر خیلی جدی و آروم برگشت و رو به پسر گفت:

«پس کی میخواد تو رو جمع کنه؟!»

[همون صداها این بار بلندتر خندیدن]